سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درس و فراگیری دانش، مایه باروریشناخت است . [امام صادق علیه السلام]
اطلاع وخبر رسانی

ماه نیمه شعبان، دامن فرا می چید و چون عابری بی مرکب، عرصه آسمان راترک می گفت. هاله ماه، همچون مروارید اشک، از چشم آسمان بر سینه فلق می غلتید. لحظاتی بعد، در و دیوار سامرا، نقاب شب را به کناری می زد و سپیده سحرگاهان، پیشانی روشن اش را بر ریگزارهای ساکت صحرا می سایید. دروازه سحر اندک اندک باز می شد و جهان با شروع صبحی مبارک، شکوه دیگری به خود می گرفت. هنوز نغمه و نیایش سحرگاهی به پایان نرسیده بود که در یکی از خانه های گلین شهر، کودکی به دنیا آمد که او نیز بی درنگ، با زمزمه موحدانه صبح همنوا شد. پدر در حالی که شکر و شادی در چشمانش موج می زد، فرمود: «حمد و سپاس خدای را که عمرم بخشید تا جانشینم را- که از من است و در صورت و سیرت شبیه ترین مردم به رسول خداست- ببینم. خدایش در پرده ستر نگاه می دارد و سپس ظاهر می شود و زمین را از عدالت پر می کند آن چنان که از ستم پر شده است
و بدین ترتیب، در آن سپیده دم، شگفت انگیزترین ولادت بر دامان زمین نقش بست و مهدی(عج)؛ آن طفل موعود، پس از چند لحظه، غیبت هفتاد و چهار ساله خود را آغاز کرد و دستی قادر در آستین غیب فرو رفت و از آن پس، چشم انتظاری آدم و عالم آغاز شد.
آنک ای نازدانه نرگس! از آن غیبت مقدر، روزگار درازی است که می گذرد و ما هر جمعه، چشم راه نشین خود را با سوزن صبر به قدمگاه مشرقی ات می دوزیم و همه جاده های دور و نزدیک را، به صبح جمعه می رسانیم تا جان سرشار از انتظارمان را، به لحظه ظهور ذوالفقار شما برسانیم و با یاد غروب غصه های زینب سلام الله علیها دستی بر یالهای ذوالجناح تان بکشیم.
سالار سبزپوش دل! سالهاست که بر تخته سنگ صبوری نشسته ایم تا صبح پیشانی شما، از پشت غبار غیبت برآید و چشم منتظران، به جاروب مژگان، خاک غریبی از پیراهنتان بروبد و غبار نعلین شما را، به باران اشک بشوید. اما چه کنیم که غروب جمعه ها، بی حضور نرگس چشم شما از راه می رسد و عطر عبایتان را، در غربت ما که به درازای غیبت شماست، می پراکند. آقا! حکایت انتظار ما امروزی نیست. این داغ، پیش از آن که گل وجود شما در دامان نرگس، به ناز بشکفد و باز روزی دیگر، در غنچه راز غائب شود، بر پیشانی ما نشسته بود. ما وارث اندوه کوفه و کربلاییم، ما چشم به راه رقص ذوالفقار و شیهه ذوالجناحیم.
ای سوار صبح ظهور! بیایید که دیگر دیر است. دیر از آن رو که جانمان را دیگر تاب تحمل دوری شما نیست. بیایید و نگاه قبیله انتظار را، از سر راه بردارید. آقا! شما دعا کنید، که دعای فرج بر زبان شما خوش تر است.
میلاد مبارک باد


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط صفر محمدزاده لاجیمی 94/3/11:: 11:7 صبح     |     () نظر